آشپزانه
بیشتر اوقات هنگامی که چیزی می پزم کنار دستم هستی. حتی شده مقداری نمک یا تخم مرغی را له و لورده کرده باشی در کنارم حضور مستمر داری. خلاصه اینکه خوشت میاید چیزها را قاطی کنی تا اینکه مدتی پیش مقداری برنج پاک کرده بودم و در ظرف کوچکی ریختم. در حالی که داشتم شام می پختم ظرف را برداشتی و لیوانی که درونش آب بود را درونش خالی کردی از من خواستی تا نک پاش را بهت بدم تا دورنش بریزی من هم دادم خلاصه کمی باز آب می ریختی و با قاشقت هم می زدی. ازم تقاضای روغن کردی که بهت گفتم این رقم و دیگه شرمنده نمی دم. برای خودت بازی کردی و سراخر گفتی مامان بیا غذا پختم بیا بخور سوالهای عجیبت شروع شده می گی: مامان جوجه ها تو خو...
نویسنده :
گلی جون
18:03